کد مطلب:9980 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:323

تا ملاقات خدا(6)
مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم



إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ1



گفتيم: در آيات قرآن از كساني كه به لقاء الهي اميد ندارند، نكوهش شده است. اگر مراد ملاقات عمومي باشد، اين پرسش مطرح مي شود كه آيا اين ها اصلاً به وجود آفريدگار معتقد نيستند و يا به رغم گمان به وجود خداوند، هيچ اميدي به ديدار او ندارند؟ و اگر ملاقاتِ ويژه اولياي خدا مراد باشد، سؤال به اين صورت مطرح مي شود كه: چه طور ممكن است انسان مؤمن، به ملاقات با خدا اميد نداشته باشد؟ از باب مقدمه عرض مي كنم: احتمال بيش از پنجاه درصد را اصطلاحاً ظن مي گويند. گاهي به معناي اعتقاد راجح با قيدِ نرسيدن به حدّ علم استعمال مي شود و گاه به معناي مطلق اعتقاد راجح است، حتي اگر به حد علم برسد. ظن و اميد هم پا هستند، البته در ظن به گذشته جاي اميد نيست; زيرا اميد فقط نسبت به آينده حاصل مي شود. براي نمونه در بازي فوتبال، اگر هيچ اطلاعي از ويژگي هاي دو تيم بازي كننده نداشته باشيم، احتمال برنده شدن هر دو يكسان است. ولي اگر بدانيم تيم الف، مربي، بازيكن و وضعيت بهتري دارد احتمال بيش تر مي دهيم كه برنده شود. ظن و اميد به برنده شدن اين تيم با هم هستند، اين ظن در اثر دانستن ويژگي هاي تيم حاصل مي شود. هر قدر شناخت انسان از حادثه اي بيش تر باشد اميدش نيز بيش تر خواهد بود. عجيب اين است كه گاه عاملي احساسي در شناخت انسان اثر مي گذارد. گاهي محاسبات، وقوع حادثه اي را تأييد نمي كند، ولي انسان از بس تمايل دارد، مي گويد: نه، حتماً مي شود! و اميدش افزايش مي يابد. اميد در شناخت اثر مي گذارد، عكس آن هم امكان پذير است: گاهي نمي خواهد موضوعي واقع شود با اين كه عوامل پيدايش ظن، بلكه يقين موجود است. نخواستن، ناخودآگاه در شناخت اثر مي گذارد. اين ها به روان كاوي مربوط است. عوامل بسياري در حالات روحي انسان اثر مي گذارد كه خودش متوجه نمي شود. اگر براي كسي كه به سيگار كشيدن عادت كرده، صدها دليل پزشكي بر نفي سيگار بياوري نمي پذيرد، بر عكس، اگر براي كسي كه از چيزي بيزار است صدها دليل قوي برپذيرش آن بياوري زير بار نمي رود. اين جاست كه ظن از اميد جدا مي شود، البته ظن منطقي، نه ظن به معناي حالات رواني.



أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلي قادِرِينَ عَلي أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ2



معناي «يحسب، حسبان» با ظن خيلي نزديك است و شايد مترادف باشند. مي فرمايد: آيا آدميزاد مي پندارد ما او را زنده نخواهيم كرد و اين كار شدني نيست؟! آن كسي كه اصل اين استخوان ها را آفريده است، مي تواند آن ها را زنده كند. زنده كردن مرده دشوارتر است يا آفريدن از عدم؟! عقل، امكان وقوع معاد را نفي نمي كند پس چرا آدميزاد مي گويد ممكن نيست؟ چون مي خواهد آزاد باشد و بي بندوباري كند. مي گويند: آزادي مسأله اي مستحدثه است كه اروپايي ها آن را كشف كرده اند و ما هم بايد بپذيريم، حقي است كه دنياي كنوني كشف كرده و ما هم بايد تابع باشيم هر چند برخلاف دين باشد! در حالي كه تازه كشف نشده، بلكه آزادي از قديمي ترين مسائل بشريت است. انسان مي خواهد آزاد باشد و بر اساس هواي نفساني عمل كند: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ مي خواهد مانعي در پيش رو نداشته باشد; اگر بپذيرد آخرتي هست و به دنبالش حساب و كتابي وجود دارد، كار او مشكل مي شود. به همين سبب مي گويد: قيامتي در كار نيست و همه چيز براي من جايز است! به جاي اين كه شناخت، منشأ احساس و باور باشد، ابتدا مي پذيرد، سپس مي گويد: شناختم; يا رد مي كند، آن گاه مي گويد: وجود ندارد. به كساني كه باور كرده اند آخرت وجود ندارد، نمي توان گفت: به آخرت اميد داشته باشيد; ولي اگر كسي دست كم احتمال راجح بدهد كه آخرتي در كار است، مي تواند به آن اميدوار باشد، البته گاهي با اين كه به قيامت ظن دارد، ممكن است به آن اميد نداشته باشد. گاه مسأله اي را ثابت يا رد مي كند، ولي به لوازم آن توجه ندارد; يعني اصل اعتقاد يافتن در اثر عوامل عقلاني مسأله اي است و زنده نگه داشتن آن در ذهن، مسأله اي ديگر. همه ما معتقديم كه خداي متعال همه جا حاضر و ناظر است، ولي آيا هميشه توجه داريم؟! اميد بالفعل داشتن هنگامي است كه انسان به اعتقاد خود توجه داشته باشد و عوامل ناخودآگاه در او اثر نكند; به عبارتي، بايد مقتضي موجود و مانع مفقود باشد. كسي كه به آخرت و ملاقات با خدا در آن اعتقاد دارد، بايد به وقوع آخرت اميد داشته باشد; ولي گاهي عوامل ناخودآگاه مانع مي شود. اگر انسان واقعاً بخواهد اعتقادش را منشأ اثر قرار دهد، بايد آن را هميشه زنده نگه دارد و موانع مربوط را برطرف كند. آيه مذكور ممكن است اشاره اي به اين مطلب باشد كه: اي مؤمنان! بايد ابتدا بينديشيد و با دليل ثابت كنيد كه معاد هست; سپس اين اعتقاد را در دل خود زنده نگه داريد، به لوازمش ملتزم و منتظر وقوع آن باشيد. گاه هيجان ها و عادت ها مانع پاي بندي به لوازم اعتقاد مي شوند. إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ بنده گمان مي كنم ترتيب جملات مذكور به سبب ارتباطي است كه بين آن ها وجود دارد. برخي انسان ها چون زندگي دنيا را پسنديده اند، براي آخرت حسابي باز نمي كنند و منتظر ملاقات با خدا نيستند. آن چه مي خواستند همين است و غير از لذت هاي دنيوي هيچ دغدغه و گم شده اي ندارند. اميدي به آخرت ندارند تا به آن بينديشند; ولي بايد بدانند: أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ. بنابراين سرِّ پاي بند نبودن به لوازم اعتقاد به آخرت، دلبستگي به حيات دنياست; چنان با لذت هاي دنيوي انس گرفته كه نمي خواهد از اين ها جدا شود، پس براي چه درباره چيزي بينديشد كه او را از آن ها جدا خواهد كرد! اگر بخواهي برايش از اوصاف مرگ و قيامت بگويي، مي گويد: حالا بي خيال ! اگر آيه و روايت بياوري، مي گويد: قبول دارم، قيامت و حسابرسي هست; ولي حالا كار و كاسبي دارم، حوصله ندارم درباره اين چيزها فكر كنم. آن كه قيامت را باور داشت و به لوازم آن ملتزم بود، فرمود: واللهِ لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي اُمِّهِ،3 علي(عليه السلام)مي فرمايد: به خدا قسم! انس من به مرگ از انس طفل شيرخوار به پستان مادر بيش تر است. او باور دارد، مي داند با چه كسي ملاقات خواهد كرد و چه لذت هايي در انتظارش است.